پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
مامان پريسامامان پريسا، تا این لحظه: 35 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
بابا رسولبابا رسول، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

پارسا دردونه ی مامان و بابایی

گوش کن بابا...

مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،   هنوز قطره هایی از اشکهای  آن روزها بر چشمانم نشسته ،   حالم بهتر نیست از این دل خسته ... گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، نیست روزی که از تو نگفته باشم هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم  من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمرعبادت نوشت ...
19 تير 1393

بهت افتخار میکنم

مهمونامون اومدن و رفتن گفتنی ها رو گفتیم دیدنی ها رو هم دیدن حالا باید منتظر نتیجه باشیم ببینیم چی میشه ... شما هم پسر خوبی بودی بابایی میگه شلوغ کردی ولی به نظر من آقا بودی امروز بهت افتخار کردم هم به تو هم به خودم  راضی ام از این اوضاع و تلاشم رو بیشتر میکنم تا روز به روز همه چیز بهتر بشه  تو و بابایی لایق بهترینا هستید... عزیزم تو  همه زندگی من و بابا هستی   ...
15 تير 1393

یه روز مهم

الان که دارم این پست رو مینویسم تو با بابایی رفتین کلاس امروز من باهاتون نیومدم یه کم کار داشتم موندم خونه آخه فردا مهمون داریم یه مهمون خاص . خدا کنه همه چی خوب پیش بره و هر چی به صلاحته همون بشه . پارسا جان   مامانی خیلی به فکر آیندته .من و بابایی خیلی برای آینده تو تلاش میکنیم هر کاری که از دستمون بر بیاد برات کم نمیزاریم . اگه فردا خوب پیش بره خیلی به نفعت میشه خیالمون  خیلی راحت میشه این چند وقته یه کم سخت گذشت البته بابایی نمیذاشت ما چیزی احساس کنیم ولی خودش هم نگران بود . خدایا فردا برامون خیلی مهمه ولی بازم هر چی تو صلاح میدونی همون بشه...   ...
14 تير 1393

اولین سحر ماه مبارک

خدایا شکرت که یک بار دیگر سعادت میهمانی تو را داشتیم  پروردگارا به ما سعادت بندگی خود را دادی به ما نیروی اطاعت از فرامینت رابه نحو احسن  عطا فرما تا در روز دیدار شرمگین تو نباشیم پروردگارم ما بندگان ضعیف تو هستیم اگر نیروی ایمان به تو نباشد ما نابود میشویم ایمانت را هر روز بیشتر در دل و جان ما قرار فرما خداوندا در این لحظات مقدس سحر که درهای رحمتت باز است به روی بندگانت از تو میخواهم از تو ملتمسانه خواهش میکنم لحظه ای ما را به خودمان وا مگذار لحظه ای یادت را ایمانت را محبتت را از دل ما بیرون مکن که آن روز .روز مرگ ماست پروردگارا تو مهربان ترینی تو بهترینی بهترین ها را برای بندگانت آرزو میکنم...
8 تير 1393

پارسا با کلاه

مامانی گلم من و بابایی خیلی دوست داریم برات کلاه بخریم آخه خیلی بهت میاد اینا یه سری از کلاهاته که دم دست بود البته یه عکس خیلی با مزه هم داری که آخر از همه گذاشتم حتما ببینش   واااااااااااااااااااااای پسملم دخمل شده تو دخمل میشدی می ترشیدی مامان قربووووووووووووون اون خندت بشم   ...
4 تير 1393

ظهر یک روز گرم با پارسا

آقا پارسا نهارشون رو میل کردن و مشغول آتیش سوزوندنن پسر گلم این همه اسباب بازی داری برو تو اتاقت با اسباب بازی هات بازی کن تا مامانی یه کم استراحت کنه و از دست تو یه نفسی بکشه آفرین پسر حرف گوش کنم قربون دردونم بشم من مامانی خیلی دوستت داره فدای اون خندت بشم من پسرم داره خسته میشه دیگه عزیزم برو بخواب دیگه چشمات خمار شده ببین خسته شدی آخیش بلاخره خوابیدی خوابای خوش ببینی عزززززززیزم    منم برم به کارام برسم  &nb...
1 تير 1393
1